دلنوشته های یعقوب خسروی

مشکی بر دوشم ګذاشت سنګین تر از کوه شد برم من میروم بی واهمه تا جرعه ای اب اورم سدی نمی ګردد، برم در راه رفتن سوی اب مشک تهی از اب را با خود به دریا می برم باکی ندارم از عدو، چون شیر ، غران می روم شاګر دلنوشته های یعقوب خسروی...ادامه مطلب

دلم همچو دلت اکنده از درد هست          

شدی اواره ی شهر و هوا سرد است

وجودم با وجود تو عجب وابستګی دارد   

بمیرم که سر و رویت نشان خستګی دارد

منم حال ګرفتار تو را دارم                       

منم با تو به زیر تل اوارم

زمین لرزید،زمان لرزید،دلمان هم زمان لرزید

از این درد و از این غصه تمام اسمان لرزید

شریک درد و اندوهم عزیز خطه شیران

چو من بهرت عزا دارند تمام ملت ایران 

 

دلنوشته های یعقوب خسروی...

نشود کهنه غم تو نروی از یادم از برای تو و دردت من دم فریادم گرچه باران همه را شاد طراوت سازد من ز باران بیاد غم تو افتادم لرزش و سوز شب تو به تنم کرده رسوخ همچو تو من به مسیر لرزش این بادم هم وطن اهل دلنوشته های یعقوب خسروی...ادامه مطلب

نگاهت را مگیر از من ز بی حسی تباه گردم

از این گیر و مگیر عشق دچار اشتباه گردم

تو باشی زنده ام زنده بدان بیدا و محسوسم

نباشی نازنین من سرابا غرق افسوسم

ببخشا ز مفتونی به مجنون عاریت بردم

سرم دادم مبنداری سری در عافیت بردم

کمند گیسوان تو مرا با گیر ماندن کرد

غزل های دو ابرویت مرا غرق سرودن کرد

نگاهت را مگیر از من که راهم بی چراغ گردد

بدون تو فضای من فقط کنج اتاق گردد

دلنوشته های یعقوب خسروی...

چقدر دلتنگ امروزم که امیدی به فردا نیستتو گشتی باور قلبم یقینا خواب و رویا نیستهمه دنیای من گشته خلاصه توی چشمانتدل زندانی من را رهی بر سمت دریا نیستسفر لازم شده ما را از این دیر تماما غمدلیلی که بمانم بهر ان این لحظه اینحا نیستز تنهایی بتنگ امد دلم اما چه سازم کهبدیدم یار دلخواه را ولی افسوس تنها نیستز سرما سخت خاموشم مرا میل رهایی نیستمهیا گشته ام لیکن برم دلنوشته های یعقوب خسروی...ادامه مطلب

اسیر یکه و تنها به خود همدم نمی بینی

به تن صد زخم کاری و ولی مرحم نمی بینی

اگر دستی نگیری دستت از هرچیز کوتاه هست

اگر شادی نبخشی مطمین جز غم نمی بینی

کویر تشنه دل را مثال چشمه ساران باش

طراوت را برای گل بجز شبنم نمی بینی

ز امروزت مشو نومید ز فردایت مشو غره

توکل کن اگر چه زندگی جز دم نمی بینی

عذاب دیگران بهرت نگردد باعث شادی

مبنداری در این عالم توهم ماتم نمی بینی

مگر کار جهان را صد عجب درهم نمی بینی

تو هم یک لحظه ادم شو مگر ادم نمی بینی

دلنوشته های یعقوب خسروی...

حضورت هست ارامش برای این دل خستهتو که باشی کنار من همه دنیا دم دسته همه بود و نبود من به تو وابستگی دارد گمانم معنی این حرف نشان از بندگی دارد منم عبد و تویی سرور منم سنگ و تویی گوهر وجود تو خدای من دلیل زندگیست اخر تویی لیلا منم مجنون تویی اکمل منم داغون تویی انچه که خوبی هست منم زین گفته ها بیرون همه عشقی همه شوری به چشم من همه نوری به تن نزدیکتر از بیرهن ولی گویا زمن دوری تو دوری از من مسکین و یا من از تو دور گشتم گمانم این دو روز عمر کمی غرق غرور گشتم به عقل ناقصم بخشا که تو بخشنده تر هستی به روزم عین خورشیدی شبم را چون قمر هستی نمی دانم زبانم هرز می گردد در این گفتار تویی هرچه که خوبی است حجاب از دیده ام بردار دلنوشته های یعقوب خسروی...ادامه مطلب

این سینه بی دردم،از درد تو ادم شد                   ګویا کمر هستی،از داغ غمت خم شد با یاد تو اب اید،از ګوشه چشمانم                       با اسم تو اشوبی در ماه محرم شدبا اکبر تو هر دم قطعه قطعه شد قلبم                 با اصغر تو این درد هر دم و دمادم شد در علقمه شیر افتاد عباس دلیر افتاد                  خیمه را نګهبان رفت کار خیمه درهم شد سلطان به خاک افتاد،ګویی افتاب افتاد               وضع اسما دلنوشته های یعقوب خسروی...ادامه مطلب

رسید اهسته و نم نم، صدای پای محرم               دلم دوباره شکسته،اندر هوای محرم

ببین که حضرت سلطان،برای عترت و قران            ز مکه راهی شد،به کربلای محرم

بدان که پر درد است،تمامی این راه                   ز ابتدای محرم تا،به انتهای محرم

وضوی خون دارم به عشق تو مولا                      در این صف خونین،به اقتدای محرم

صدای نوحه دوباره مرا به سینه زدن برد              صدای طبل و دهل پر،فضای محرم

فداییت اقا،ز حد فزون باشد                             سرم فدای حسین و دلم فدای محرم          

دلنوشته های یعقوب خسروی...

 عید امد و شاه بر تخت ولایت بنشست
بر تارک عشق،مرغ سعادت بنشست
اکملتو ببین،ختم رسالت امد
بر جسم علی رخت امامت امد
بر جای نبی، وصی تواند باشد
این جای علیست،علی تواند باشد
بر بام ستم دست عدالت بنشست
بر روی نبی نقش رضایت بنشست
در خم غدیر غلغله ای بر پا شد
بر دست نبی شاه نجف پیدا شد

عید غدیر مبارک.                

دلنوشته های یعقوب خسروی...